هر لحظه وحی آسمان آید بر سر جانها کاخر چو دردی در زمین تا چند می باشی برآ هر کز گران جانان بود چون درد در پایان بود آنگه رود بالای خم کان درد او یابد صفا گل را مجنبان هر دمی تا آب تو صافی شود تا درد تو روشن شود تا درد تو گردد دوا جانیست چون شعله ولی دودش ز نورش بیشتر چون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیا گر دود را کمتر کنی از نور شعله برخوری از نور تو روشن شود هم این سرا هم آن سرا در آب تیره بنگری نی ماه بینی نی فلک خورشید و ماه پنهان شود گر تیرگی گردد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایبر گایز Geoff فروشگاه اینترنتی ایران لنز پایان نامه رشته علوم اجتماعی Corey منِ حقیقیِ من دانلود آهنگ های جدید پرطرفدار 98 ایرانی و خارجی باربري تهران آشپزی اسلامی